از نامه های شاملو به آیدا
کتاب مثل خون در رگ های من
گزیده ای از "آیدا تپش های قلبم" بخش پایانی
موزیک متن قسمتی از آهنگ عشق از آلبوم ناگفته حافظ ناظری
- ۱ نظر
- ۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۰:۲۴
از نامه های شاملو به آیدا
کتاب مثل خون در رگ های من
گزیده ای از "آیدا تپش های قلبم" بخش پایانی
موزیک متن قسمتی از آهنگ عشق از آلبوم ناگفته حافظ ناظری
جمشید
ما چرا تا این
زرد و قرمزا رو می بینیم ،
بند دلمون پاره میشه ؟
! رادیو چهرازی !
یکی از بهترین پادکست های تولید شده رادیو چهرازیه
پیشنهاد میکنم اگه گوش ندادین حتما گوش بدین ...
مخصوصا پاییز رو (:
یه نوستالژیه این متن شاید خیلیا این چیزایی رو که نوشته شده درک نکرده باشن ولی من با بیست سال سن شیرینی همشونو درک کردم (:
متن از : منیره بشیری
صدا : میم حا
موسیقی متن از کارتون : دختری به نام نل
قدیما رو از اینجا بشنوید (:
نظر فراموش نشه (:
تمام عمرمون با یه فکر اشتباه میگذره همیشه فکر می کنیم فرصت برای جبران هست
از کودکی هروقت کار اشتباهی میکنیم همه مارو میبخشن .... در واقع عادت کردیم به بخشیده شدن به فرصت جبران داشتن ... شاید برای همینه که هیچوقت اشتباهاتمون رو ترک نمی کنیم ...
این داستانه یک عادته .... عادتی که اگه میخواین بفهمین با آدم چیکار میکنه ایندفعه موقع پوشیدن شلوار اول پای چپتون رو بکنید تو ...
عقل زندگی رو هدایت نمیکنه این عادته که مارو هدایت میکنه ... عادت کردیم ظهر ها بیدار بشیم ... هیچ کاری نکنیم و منتظر بمونیم همه چی خود به خود درست بشه عادت کردیم فقط از اوضاع بنالیم ... زندگیمون شبیه یه زندان شده که هر روز یک سری کار رو از روی عادت انجام میدیم ... زندانی که اول ازش بدت میاد ولی کم کم عادت میکنی بهش و روزی میرسه میبینی بهش وابسته شدی !
یکی از بزرگترین مشکلاتمون اینه که فقط از مشکلاتمون حرف میزنیم بشکنید این عادت رو از خوشی ها بگید ...
مثنوی یک قصهای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، چاق و فربه میشود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود. حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانیهای بیخود ما آدمهاست. حکایت همان ترسهایی، که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد. یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روزهایت نبردی. معتاد شدهایم، عادت کردهایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردا. مدتیست فکرم مشغول این تک بیت «باید پارو نزد وا داد» شده است.
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید ما را به جاهای خوب خوب میرساند. باور کنید همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب میرساند.
پی نوشت :
گاهی باید خودتو از قید مجازیت جدا کنی و به خودت فکر کنی نه به کامنت و پستات (:
در شب گیسوان تو رو حتما بشنوید (:
گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش
بگذار به حال خودش زندگی را
و هیاهوی آدم هارا.
بنشین کنار سکوتت
و یک فنجان چای
به خودت تعارف کن...
بشنویم (16.3 mb)
خبرش کوتاه بود ولی زجرآور .... بنیتا دخترک شیرخوار هشت ماهه درون خودروی پدرش از گرسنگی و تشنگی جان باخت ....
پی نوشت :
گاهی وقتا آدم یه خبرایی رو میشنوه که از مرد بودنش شرمنده میشه ... نسبت دادن کلمه نامرد به اون دو نفر آخر نامردیه ... نامرد هم یه انسانه یکم وجدان داره ولی اینا هیچی نیستن حتی حییونم نیستن ...
خدایا چی ساختی دنیاس یا کشتارگاه عاطفه و انسانیت...
آهای خبردار همایون شجریان و لالایی علی زندوکیلی رو امشب بشنوید ...